حبسیه
حبسیه را میتوان موضوع شعری هم قلمداد کرد. از دیدگاه انواع ادبی، حبسیه از فروع ادب غنایی است زیرا در آن شاعر اندوه و رنج و احساسات و عواطف خود را در زندان توصیف میکند. نخستین و بیشترین حبسیهها در دیوان مسعود سعد سلمان که هجده سال در زندان بوده است دیده میشود و بعد از او، شاعرانی که به زندان رفتند نیز حبسیههایی سرودند. چنانکه خاقانی شروانی چند حبسیه غرّا دارد و در عصر ما شاعر فحل، استاد ملکالشعراء بهار نیز چند حبسیه ی آبدار سروده است. در ادبیات غرب «زندانی شیلان» the prisoner of /Chillon اثر لرد با یرون معروف است اما آن حبسیه تخیّلی است.
من باب نمونه حبسیه جاودانی مسعود سعد سلمان را که به زندان نای شهرت یافته است نقل میکنیم:
نالم به دل چو نای من اندر حصار نای |
پستی گرفت همّت من زین بلند جای |
آرد هوای نای مرا نالههای زار |
جز نالههای زار چه آرد هوای نای |
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر |
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای |
نه نه! از حصن نای بیفزود جاه من |
داند جهان که مادر ملک است حصن نای |
من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته |
زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای |
از دیده پاشم درهای قیمتی |
وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای |
نظمی به کامم اندر چون باده ی لطیف |
خطی به دستم اندر چون زلف دلربای |
ای در زمانه راست نگشته مگوی کژ |
وی پخته ناشده به خرد، خام کم درای |
امروز پشت گشت مرا همّت بلند |
زنگار غم گرفت مرا تیغ غم زدای |
از رنج تن تمام نیارم نهاد پی |
وز درد دل بلند نیارم کشید وای |
گیرم صبور گردم بر جای نیست دل |
گویم برسم باشم هموار نیست رای |
عونم نکرد همّت دور فلک نگار |
سودم نداد گردش جام جهان نمای |
کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم |
از رمح آبداده و از تیغ سرگرای |
چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار |
ممکن بود که سایه کند بر سرم همای؟! |
گردون چه خواهد از من بیچاره ضعیف |
گیتی چه خواهد از من درمانده گدای |
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر |
ور مار گرزه نیستی ای عقل کمگزای |
ای محنت ارنه کوه شدی ساعتی برو |
وی دولت ارنه باد شدی لحظهیی بپای |
این تن جزع مکن که مجازی است این جهان |
وی دل غمین مشو که سپنجی است این سرای |
گر عز و ملک خواهی، اندر جهان مدار |
جز صبر و جز قناعت دستور و رهنمای |
ای بیهنر زمانه مرا پاک در نورد |
وی کوردل سپهر مرا نیک برگرای |
ای روزگار هر شب و هر روز از حسد |
ده چه ز محنتم کن و ده در ز غم گشای |
در آتش شکیبم چون گل فروچکان |
بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای |
از بهر زخم گاه چو سیمم فروگذار |
وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای |
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور |
وی آسیای چرخ تنم نیکتر بسای |
ای دیده سعادت، تاری شو و مبین |
وی مادر امید سترون شو و مزای |
مسعود سعد! دشمن فضل است روزگار |
این روزگار شیفته را فضل کم نمای |
دکتر سیروس شمیسا
تنظیم : بخش ادبیات تبیان